رمان مدرسه - رویایی - من



ویو کوک
صبح با صدای آلارم از خواب بیدار شدم و و رفتم WC و ی دوش ¹⁰ مینی گرفتم و موهام. خشک کردم و ی دست لباس پوشیدم(میزارم)ی جفت کفش مشکی هم پوشیدم و از عطر تلخم زدم و کیفم رو برداشتم و رفتم پایین و صبحونه خوردم همین که صدای بابابزرگم اومد بدو بدو رفتم سمت اتاق و موبایلم و کتم رو برداشتم و به سرعت نور از خونه زدم بیرون و سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت مدرسه حدودا ¹⁵ مین بعد رسیدم.‌..رفتم سرجام نشستم که ی دختر وارد کلاس شد و توجهم رو جلب کرد ...
ته و جیمین : سلام
کوک : سلام(محو ات)
جیمین : داداش چیزی شده؟!
کوک : اون دختره کیه؟!...آت رو نشون میده
ته : نمی‌دونم مث اینکه تازه وارده
جیمین : دارید راجب کی حرف میزنید؟!
ته : اون...اععع کجا رف پس
.......
دیدگاه ها (۲)

رمان مدرسه ی - رویایی - من

رمان مدرسه رویایی من

رمان مدرسه رویایی من

رمان مدرسه - رویایی - من

جیمین فیک زندگی پارت ۸۷#ویو ات بدو بدو بدو همینجوریش هم دیر ...

نفرین شیرین. پارت 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط